داستان های جذاب و خواندنی | ||
|
خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی میکردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات...
برچسبها: خوشبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آنرا به دستهای منتظر تو بسپارد.
*********
كودكی برچسبها: فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن
برچسبها: احساسی . کوتاه . عاشقانه مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی برچسبها: زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛. برچسبها: می دونی ؟ یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم.......قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟ می خوام رگ بزنم رگ خودمو مچ دست چپمو...یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق بلدی که ؟ نه وای !!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم تو چشماتو بستی نمی بینی ..... من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که سریع می برم نمی بینی که خون فواره می کنه... روی سنگای سفید نمی بینی که دستم می سوزه و لبم و گاز می گیرم که نگم آآخ که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی تو داری قصه می گی ... من شلوارک پامه دستمو می زارم رو زانوم من دارم دستمو نگاه میکنم دست چپمو.....خون ازش میاد خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها مسیرش قشنگه.....حیف که چشمات بسته است نمی بینی ..... تو بغلم کردی می بینی که سردم شده محکمتر بغلم می کنی که گرم بشم می بینی که نا منظم نفس می کشم تو دلت می گی آخی............ نفسش گرفت.. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سردتر می شم ...می بینی که دیگه نفس نمی کشم چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم .. می دونی ؟ می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن... از تنهایی مردن... از خون دیدن ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم مردن خوب بود آرومه آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو ... گریه نکن دیگه من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیااااا بعد تو همون جوری وسط گریه هات بخندی گریه نکن دیگه خب دلم می شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش خب ؟ من مردم ولی تو باورت نمی شه تکونم می دی که بیدار شم فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم می بینی نفس نمی کشم ....ولی بازم باور نمی کنی اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه... اما فایده نداره من مردم ... ولی برای تو زنده ام پس هر شب به این باغ بیا .... ولی گریه نکن می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی ؟؟؟؟ برچسبها: روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد. روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد. فرشته گفت: «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست» سیاستمدار گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم» فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید» سیاستمدار گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم» فرشته گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور» و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند. در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند.. به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به خوبی روز اول نبود. بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟ سیاستمدار گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم» بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...» شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود... امروز دیگر تو رای دادهای». برچسبها: انهمادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا میپخت. یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره .خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم . روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره .فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد… روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمیمیری ؟ اون هیچ جوابی نداد…. حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت. دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم . سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم .اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی… از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم. تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو .وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بیخبر؟ سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!” گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد: ” اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد . یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتن که اون مرده. ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن . ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم. وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم . آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی .به عنوان یک مادر نمیتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم. بنابراین چشم خودم رو دادم به تو .برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تو!!! برچسبها: قطاري كه به مقصد خدا مي رفت ، لختي در ايستگاه دنيا توقف كرد و پيامبر رو به
جهانيان كرد و گفت: برچسبها: روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تاكنون دیدهاند. مرد جوان با كمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت كه قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تكههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نكرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكهای آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند كه چطور او ادعا میكند كه زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخی میكنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه كن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است . پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیكنم. هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا كردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برایم عزیزند؛ چرا كه یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند كه داشتهام. امیدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای كه من در انتظارش بودهام پركنند، پس حالا میبینی كه زیبایی واقعی چیست؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی كه اشك از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم كرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا كه عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ كرده بود برچسبها: دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. برچسبها: من هستم... زنده ام. نفس می کشم...
هنوز گاهی اوقات دیوانه می شوم و بی هوا به سرم می زند تمام مسیر محل کارم را تا خانه پیاده بیایم..
هوس می کنم تنها قدم بزنم... تنها گریه کنم...
تنها گوشه ای ساعت ها بنشینم و زندگی ام را مرور کنم.
اما هنوز هستم..
هنوز عاشق بارانم...
هنوز بوی اقاقیا... بوی نعنا..
بوی چای تازه دم مادرم را دوست دارم
از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم..
دلم برای حیاطی که نیست... مادربزرگی که نیست..
برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود...
می روم محله قدیمی... دست میکشم به روی دیوار. .. و قدم میزنم در پیاده رو خانه مان ...... که دیگر نیست...
شاید صدایم زده باشد و من نشنیده باشم
.. نمیدانی چقدر دلم برای درد دل های مادر بزرگم پر کشیده.
با غروب سخت اش هم دردی نکنی
من با هر بهانه ای این روزها می بارم
برچسبها: ما برای یادگیری به دنیا آمده ایم و جهان، معلم ماست وقتی در درسی مردود می شویم باید دوباره ثبت نام کنیم... و دوباره! تا درس امروز را نیاموزیم به کلاس بالاتر نمی رویم و درسهای دنیا را پایانی نیست! آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
هدف داشتن جزئی از طبیعت ماست،بشر بدون هدف قادر به زندگی نیست یا دست کم قادر به زندگی طولانی نیست. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
هدفها ارابه هایی هستند که با سوار شدن بر آنها می توانیم از اکنون خود فراتر رویم ، ما نیازمند هدفیم نه بخاطر آنچه برای ما به ارمغان می آورد بلکه بخاطر آنچه برایمان انجام می دهد. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
با هر محدودیتی که برای خود قرار میدهیم،مسئو لیتی تازه برای خود ایجاد میکنیم.دور ریختن برچسبهایی که به خود آویزان کرده ایم نخستین گام بسوی خوب زیستن است. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
ما برای حل مسائل و مشکلات و یافتن راههای تازه برای حل مسائل طراحی شده ایم.
سخنان آندرو متیوس
جهان هستی منصف و عادل است،برداشت امروز ما از زندگی حاصل کشته های دیروز ماست. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
شکست، آسیب می رساند اما این آسیب زمانی شدیدتر است که بدانیم حداکثر توان خود را به کار نبرده ایم. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
بلوط ها یک شبه بزرگ نمی شوند آنها نیز در فرایند بزرگ شدن خود، برگها و شاخه ها و پوستهای زیادی را از دست داده اند.الماس ها هم یک شبه شکل نمی گیرند. هر چیز ارزشمند ،هر چیز زیبا و هر چیز عظیم در این جهان برای اینگونه شدن به زمان نیاز داشته است. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
کشتهایی که در بندرگاه می مانند عمری به مراتب کوتاه تر از کشتیهای دریا دارند. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
هر جا که هستید همان جا نقطه آغاز است،تلاش بیشتر امروز،سازنده فردای متفاوت شماست. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
جهان بازتابی از خود ماست.وقتی از خود بیزاریم از همه بیزاریم و وقتی به همین که هستیم عشق میورزیم،تمام جهان به نظر فوق العاده و دوست داشتنی می آید. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
یکی از آسانترین راهها برای داشتن احساس خوب درباره خود، قدردانی کردن از خوبیهای دیگران است. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
میزان آرامش ذهن و کارایی فردی ما بر اساس میزان توانایی ما برای زیستن در لحظه حال مشخص می شود. صرفنظر از آنچه دیرروز رخ داده است و آنچه فردا ممکن است اتفاق بیافتد حال جایی است که شما در آن ایستاده اید. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
اگر بخشیدن دیگران مشکل است بخشیدن خود به مراتب دشوارتر است.بسیاری از افراد در تمام طول زندگی به خاطر کوتاهی که به خود نسبت می دهند به تنبیه روانی و جسمانی خود می پردازند...
سخنان آندرو متیوس
با خود به خوبی رفتار کنید تا جهان با شما به نیکی رفتار کند. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
احمقانه است که برای سفر یک روزه توشه یک ساله برداریم، آیا احمقانه نیست که تمام نگرانی های بیست و پنج سال آتی زندگی را با خود حمل کنیم و تازه متعجب باشیم که چرا زندگی اینگونه دشوار است. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
ما را برای بیست و چهار ساعت زندگی در امروز طراحی کرده اند و نه بیشتر. نگرانی امروز برای مشکلات فردا دردی از ما دوا نخواهد کرد. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
به هرچه بیندیشید وسعتش می دهید... پس به آنچه دلخواه شماست، بیندیشید. آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
سخنان آندرو متیوس
زندگی آنقدر جدی نیست بیائید شوخی را جدی تر بگیریم. آندرو متیوس
برچسبها: به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند. به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند : به بچه هایی فکر کن که گفتند : به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ، من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که : به افراد دور و بر خود فکر کنید ... قدر لحظات خود را بدانید. "دیروز" منبع:kocholo.org برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |