داستان های جذاب و خواندنی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های جذاب و خواندنی و آدرس mahdi128.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

احساسی . کوتاه . عاشقانه

 مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، نازنین ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از نازنین خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم نازی جون جونیم ، دست پر بر میگردم......
نازنین باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند نازنین خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر نازنین آمد توی ذهنش ، نازنین دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به نازنین بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید نازنین می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم
چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،
...
- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس ...
چشمهاشو باز کرد ،
صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس ... آی مردم ...
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال ...
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ....
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده ...
- برین کنار .. دس بهش نزنین ...
- گداس؟
- چه خونی ازش میره ...
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و ... بست .
نه تصویر نازنین را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود ... تاریک .
.........
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید نازنین چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شاید نازی جون جونیش هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست .

 


برچسب‌ها:
[ شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:36 ] [ مهدی رضایی ]

I wish I was your lover  كاش معشوق تو بودم

You know I got this feeling that I just can’t hide   میدونی یك احساسی دارم كه نمی تونم پنهان كنم

I try to tell you how I feel سعی می كنم كه بهت بگم احساسم چیه

I try to tell you about I’m me   سعی می كنم بهت بگم من خودم هستم

Words don’t come easily  كلمات به آسانی نمی آیند

When you get close I share them  وقتی تو نزدیك می شی او نا رو تقسیم می كنم

I watch you when you smile  من تماشات می كنم وقتی تو لبخند می زنی

I watch you when you cry  من تماشات می كنم وقتی تو گریه می كنی

And I still don’t understand  و من هنوز نفهمیدم

I can’t find the way to tell you  راهی رو برای گفتن پیدا نكردم

I wish I was your lover  ای كاش معشوق تو بودم

I wish that you were mine  ای كاش تو مال من بودی

Baby I got this feeling  عزیزم من این احساس دارم

That I just can’t hide  كه نمی تونم پنهانش كنم

Don’t try to run away  سعی نكن فرار كنی

There’s many thing I wanna say  خیلی چیزهاست كه باید بهت بگم

No matter how it ends  فرقی نمی كنه چطوری تموم بشه

Just hold me when I tell you  فقط به من گوش كن وقتی كه بهت می گم

I wish I was your lover  ای كاش معشوق تو بودم

I wish that you were mine  ای كاش تو مال من بودی

Baby I got this feeling  عزیزم من این احساس دارم

That I just can’t hide  كه نمی تونم پنهانش كنم

Oh I need is a miracle چیزی كه من می خوام یك معجزه است

Oh baby all I need is you عزیزم همه ی چیزی كه من می خوام
تویی

All I need is a love you give همه ی چیزی كه می خوام یك عشقی است كه تو به من بدی


I wish that you were mine ای كاش تو مال من بودی

Baby I got this feeling عزیزم من این احساس دارم

That I just can’t hide كه نمی تونم پنهان كنم

I wish I was your lover ای كاش معشوق تو بودم

I wish that you were mine  ای كاش تو مال من بودی

Baby I got this feeling  عزیزم من این احساس دارم

That I just can’t hide  كه نمی تونم پنهانش كنم


I wish I was your lover  ای كاش معشوق تو بودم

I wish that you were mine  ای كاش تو مال من بودی

Baby I got this feeling  عزیزم من این احساس دارم

That I just can’t hide  كه نمی تونم پنهان كنم

Just wanna be your lover  فقط می خوام كه معشوق تو باشم

Just wanna be the one  فقط می خوام تنها (یكی ) باشم

Let me be the lover  بذار معشوقت باشم

Let me be the one  بذار تنها ( یكی ) باشم

measure for measure جواب های هوی است

this too shall pass  این نیز بگذرد


برچسب‌ها:
[ شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:35 ] [ مهدی رضایی ]

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا”
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم….

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ….یک…دو…سه…چهار…همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست

تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست.


برچسب‌ها:
[ شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:27 ] [ مهدی رضایی ]

 

جوک کلیپسی,اس ام اس کلیپس

مورد داشتیم پسره رفته خواستگاری ، دختره اومده خم شه چایی تعارف کنه ، کلیپسش رفته تو حلق داماد !

 

°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °

 

یکی از بزرگترین لذتای زندگی اینه که به دخترایی که کلیپس پنجه ای زدن پس کله ای بزنی!
    یعنی قشنگ دندونه های کلیپس تا اعماق مغزشون میره

 

°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °

 

    مورد داشتیم دختره میخواسته کلیپس بزنه به موهاش
    دستش نمی رسیده چهارپایه گذاشته زیر پاهاش

 

°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °

 

    من واقعا تو خلاقیت بعضی از این دخترا موندم…
    دختره ۱۵۰ سانت مفید قد داره؛
    ۱۰ سانت پاشنه زده زیر کفشش…!
    کلیپس بسته رو کلش؛ اونم یه ۷ سانت مرتفع ترش کرده…!!
    بعد در اومده میگه؛ من دوست ندارم مردی که توی زندگیمه قد کوتاه باشه…!

 

°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °

 

میدونین مورچه های نر و ماده رو چجوری از هم تشخیص میدن؟
 از رو کلیپس دیگه

 

°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °

 

مورد داشتیم دختره تو کلاس خواسته حرفاى استاد و با سر تایید کنه کیلیپسش خورده تو سر استاد

 

°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °

 

مورد داشتیم دختره اومده از بالا ساختمون بپره خودکشی کنه کلیپسش از این پر پریا بوده الان یه هفته ست رو اسمونه نمیتونه بیاد پایین!

 

°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °

 

یکی از مزایای بنیادین کیلیپس اینه که
کمک میکنه دختر و از پسر تشخیص بدیم
فکر کنم تنها راه باقی مونده همین باشه !

 

°. °. °. °. ° جدیدترین جوک های کلیپس،طنز کلیپس °. °. °. °. °

 

مورد داشتیم دختره مهریش یه کامیون کلیپس طلا بوده!!!

 

°. °. °. °. ° جدیدترین جوک های کلیپس،طنز کلیپس °. °. °. °. °

 

اگر دیدی دختری بر درختی تکیه کرده
.
.
.
برو کمکش چون کیلیپسش تو شاخه ها گیر کرده!

 

°. °. °. °. ° جدیدترین جوک های کلیپس،طنز کلیپس °. °. °. °. °

 

آخه خواهر من این همه جا و مکان برا تفریح هست، چرا واسه سرگرمی از کیلیپس آویزون میشی که سوژه پسرا شی؟!!!

 

°. °. °. °. ° جدیدترین جوک های کلیپس،طنز کلیپس °. °. °. °. °

 

کلیپسای عزیز توجه کنین..
حداقل ردیف جلو میشینین دیگه حرفای استاد رو با سر تایید نکنین!!!
هیپنوتیزم شدیم

 

°. °. °. °. ° جدیدترین جک های کلیپس،طنز کلیپس °. °. °. °. °

 

مورد داشتیم پسرا خودشونو پشت کلیپس دخترا قایم کردن تا استاد نفهمه که دارن چرت میزنن!

 

°. °. °. °. ° جدیدترین جک های کلیپس،طنز کلیپس °. °. °. °. °

 

تیکه جدید حراست دانشگاه به دخترا:با توام کلیپس!!!


برچسب‌ها:
[ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:37 ] [ مهدی رضایی ]

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار

 مطالب طنز و خنده دار

 

طنز زن باس, مطالب طنز وخنده دار


برچسب‌ها:
[ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:36 ] [ مهدی رضایی ]

 

توماس جفرسون

جایی كه مردم از دولتشان بترسند، ستم حاكم است و جایی كه دولت از مردم بترسد، آزادی وجود دارد. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

 

زحمت ِ کاری را که به‌تنهائی قادر به‌انجام آن هستی، به‌دیگران تحمیل مکن. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

 

همه ی انسانها برابر آفریده شده اند. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

 

شناخت و آگاهی به شرایط، به كردار درست می‌انجامد و كردار درست، بدون داشتن شناخت و دانش، ناممكن است. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

 

یك دَم، دست از تلاش برندارید. این گونه، زمانی برای شكایت كردن پیدا نمی‌كنید. اگر همیشه در حال انجام دادن كاری باشیم، به كامیابی ‌های باور نكردنی می‌رسیم.توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

جملات توماس جفرسون


انسان باید در مقابل هرمشکلی با صبر و بردباری و زبان خوش روبرو شود. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

جملات توماس جفرسون

 

من تنها یك ترس دارم و آن این است كه زندگی ام بیش از اندازه در این دنیا به طول انجامد و در آخر عمر مانند گلیمی پوسیده، دیگران را از وجود خویش در رنج و زحمت اندازم.توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

جملات توماس جفرسون

 

لحظه های شاد زندگی من كم بوده‌اند و این لحظه ها زمانی بوده كه در آغوش خانواده‌ام بوده‌‌ام.توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

جملات توماس جفرسون

 

راستی و درستی، نخستین بخش كتاب عشق است. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

 

خورشید، پزشك پر قدرت من است. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

 

هیچ چیز نمی تواند مانع از رسیدن مردی به هدفش شود كه نگرش ذهنی درستی دارد و هیچ چیز نمی تواند به مردی كمك كند كه نگرش ذهنی نادرستی دارد.توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

 

ذهن مشغول، همواره شادمان است.توماس جفرسون
 

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان توماس جفرسون

بانكها از ارتش آماده به جنگ، خطرناك ترند.  توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان اموزنده توماس جفرسون

 

 هیچ عاملی نمی تواند افرادی را كه دارای ذهنیت درست هستند از رسیدن به هدف و مقصود باز دارد و هیچ عاملی نمی تواند به كسانی كه ذهنیت نادرست دارند كمك كند. توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان اموزنده توماس جفرسون

 

آزادی دریایی متلاطم و طوفانی است. مردان بزدل، آرامش استبداد را بر این طوفان ترجیح می دهند.توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان اموزنده توماس جفرسون

 

درخت آزادی را باید گهگاه با خون میهن پرستان و ستمكاران آبیاری كرد.توماس جفرسون

 

توماس جفرسون,سخنان توماس جفرسون

سخنان اموزنده توماس جفرسون

 

به‌هر پدیده‌ای از جنبه مفید آن بنگر. توماس جفرسون


برچسب‌ها:
[ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:32 ] [ مهدی رضایی ]

جملات حکیمانه, سخنان شیخ رجبعلی خیاط

سخنان شیخ رجبعلی خیاط

قیمت تو به اندازه خواست توست،اگر خدا را بخواهی،قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی،قیمت تو همان است که خواسته ای رجبعلی خیاط

دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود،ولی دو چیز کم دارد:یکی اخلاص و دیگری،دوستی خدای متعال رجبعلی خیاط

هی نگو دلم اینطور می خواهد،ببین خدا چه می خواهد. رجبعلی خیاط

خدا همه عالم را برای شما و شما را برای خودش آفریده است.ببینید که چه مقام و منزلتی برای شما آفریده است. رجبعلی خیاط

قاشق برای خوردن غذا خوب است و فنجان برای چای نوشیدن و...انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. رجبعلی خیاط

مقدسها همه کارشان خوب است فقط باید منیت خود را با خدا عوض کنند. رجبعلی خیاط

اغلب مردم اظهار میدارند که ما امام زمان را از خودمان بیشتر دوست داری،حال که اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشم،باید برای او کار کنیم،نه برای خود رجبعلی خیاط

اگر چشم برای خدا کند می شود(عین اللّه) و اگر گوش برای خدا کار کند می شود(اذن اللّه) و اگر دست برای خدا کار کند می شود(ید اللّه) تا می رسد به قلب انسان که جای خداست. رجبعلی خیاط

همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی. رجبعلی خیاط

فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار،باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد،نه خود... رجبعلی خیاط

از کلمه (ما) بگذرید،آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند،شرک است. رجبعلی خیاط

وقتی خدا را شناختی،هر چه می کنی باید خالصانه و عاشقانه باشد.حتی کمال خود را هم در نظر نگیر.نفس بسیار زیرک و پیچیده است و دست بردار نیست.به هر نحو شده میخواهد خود را وادار کند. رجبعلی خیاط

در هر نفس کشیدن،امتحانی است.ببین با انگیزه رحمانی آغاز می شود یا با انگیزه شیطانی آمیخته می گردد. رجبعلی خیاط


برچسب‌ها:
[ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:30 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان آموزنده درخت و مسافر,داستان آموزنده,داستان کوتاه,داستانک

مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!
 
وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد.
 فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!
 
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
 
ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد.
 پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...
 
بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند.  خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : 


قدري ميخوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...


هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست.
 
ولي بايد حواسـمان باشد ،  چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.
 
بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد... .


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, ] [ 10:41 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان,داستان کودکانه,داستان جذاب

پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :

- اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :

- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :

- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :

- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان دیگر نخندید.  انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :

- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .

پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, ] [ 10:40 ] [ مهدی رضایی ]

سخنان آموزنده, جملات جالب و زیبا

آنتوان چخوف : خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم ، اما می توانیم این حق را به خود دهیم که در آرزوی آن باشیم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    جبران خلیل جبران : مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
    لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
    اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    شوپنهاور : با مصلحت دیگران ازدواج کردن در جهنم زیستن است .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    فردریش نیچه :افراطی ترین صورت هیچ انگاری می تواند این دیدگاه باشد که همه باورها ؛ همهء چیزی را حقیقی انگاشتن ها لزوما" به خطا می روند ؛ به این علت ساده که هیچ دنیای واقعی در کار نیست .
    چنین است یک ظاهر دورنمایی که از درون ما سرچشمه گرفته است .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    برانچ کامل : خوشبین اظهار میدادر که ما در بهترین دنیای ممکنه به سر می بریم و بدبین بیمناک است که نکند سخن او راست باشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    شاتو بریان : خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی توقف می کند به آن لگد می زنیم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    باربارا استراسیند : هرگز نمى خواهم به واسطه محدودیت هایم، محدود شوم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    بزرگمهر :اگر کسی نه در وقت ضرورت سخن گفت قدرش شکسته می شود .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    اُرد بزرگ : این دیدگاه اشتباست که بپنداریم مرد توانا ، فرزندی همچون خود خواهد داشت .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    آنتوان چخوف : خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم ، اما می توانیم این حق را به خود بدهیم که در آرزوی آن باشیم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    شوپنهاور : اسرار شخص ، مانند زندانیانی است که چون رها شوند تسلط بر آنها غیر ممکن است .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    بوخوالد : تنها علاج عشق، ازدواج است.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    آنتوان چخوف : انسان همان چیزی است که باور دارد .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    ارد بزرگ : اندیشه و سخن ریش سفید ، برآیند صبوری ، مردمداری و سرد وگرم چشیدگی روزگار است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    فردریش نیچه :از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    شیللر : زمان برای هیچ کس نه متوقف می شود نه بر می گردد ونه اضافه می شود.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    ارد بزرگ : ارزش استاد را دانستن هنر نیست ، بلکه بایستگی است .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    اپیکتوس : اگر می خواهی خوب باشی باید اول معتقد باشی که بد هستی .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    اُرد بزرگ : استخوان بندی فریاد در هنگامه رستاخیز ، پاسخگویی به هزاران ستم بی صداست .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    اپیکتتوس : هرگز درباره چیزی نگو آن را از دست داده ام ، بلکه فقط بگو آن را پس داده ام .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    بزرگمهر :اگر پرسند کیستی باید هنرهای خویش را بشماری .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    اُرد بزرگ : الگوی انسانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    پوپ : بهترین راه برای اثبات صفای ذهنی ما نشان دادن خطاهای ان است . نهر آبی که ناپاکیهای بستر خود را نمایش می دهد به ما می فهماند آب پاک و صاف است .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    ابراهام لینکلن : اگر نمی خواهی در حق تو داوری شود درباره دیگران داوری نکن

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    ارد بزرگ : اگر خرد را پیش نگیریم از کردارمان همیشه آزارده خاطریم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    شوپنهاور : هر جدایی یک نوع مرگ است و هر ملاقات یک نوع رستاخیز .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    پاتریک هانری : مرد بزرگ تنها به خود متکی است و جز از خود از هیچکس چیزی طلب نمی کند ولی مردان کوچک از دیگران توقع دارند .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

   آندره ژید : به نظر من ما روزی خواهیم مرد که نخواهیم و نتوانیم از زیبایی لذت ببریم و در صدد نباشیم آن را دوست بداریم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    جبران خلیل جبران : تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    یحیی برمکی : اندیشه دریایی است که مروارید آن فلسفه و فرزانگی است .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    اُرد بزرگ : آن که نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند توانایی برتری و بزرگی ندارد .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    ونیسنت لمباردی : مهم نیست اگر زمین بخورید، مهم دوباره برخاستن است .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

   شوپنهاور : اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شدیم ، روزی می رسد که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی مرتکب می شوبم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

   ویر : زندگی از سه جزء تشکیل شده است:آنچه بوده ، آنچه هست و آنچه خواهد بود.بیائید تا از گذشته برای حال استفاده کنیم و در حال چنان زندگی کنیم که زندگی آینده بهتر باشد. شکل دادن به زندگی وظیفه خودمان است به صورتی که آنرا بسازیم ، این بازسازی مایه زیبایی و یا مایه شرمساری ما می شود.


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, ] [ 11:24 ] [ مهدی رضایی ]

داستان زندگی عجیب آبدارچی,داستان آبدارچی,داستان کوتاه آبدارچی

 مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین...
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.» 
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمیدونست با تنها ۱۰ دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق ۱۰ کیلویی گوجه فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، توانست سرمایه‌اش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با ۶۰ دلار به خونه برگشت. مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت...
پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکا شد. شروع کرد تا برای آینده خانواده‌اش برنامه‌ریزی کنه و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبتشون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراطوری در شغل خودتون به وجود بیارین.. میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت...


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, ] [ 11:22 ] [ مهدی رضایی ]

 

خشمگین, مطالب خواندنی, عشق و عاشقی

استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟

 

شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم

 

استاد پرسید:
این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟
آیا نمی توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

 

سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

 

سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می افتد؟
آنها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می*کنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.

 

استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود.

 

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند، اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت مي توانی حس کني اينجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:19 ] [ مهدی رضایی ]

سخن بزرگان, جملات قصار

 ابن سینا:من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!

-----------------سخن بزرگان--------------------

نارسیس:لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.

-----------------سخن بزرگان--------------------

جورج برنارد شاو:مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.

-----------------سخن بزرگان--------------------

مونتسکیو:آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.

-----------------سخن بزرگان--------------------

انیشتین:دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

-----------------سخن بزرگان--------------------

نلسون ماندلا:بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی......

-----------------سخن بزرگان--------------------

یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را مثل : بابا، مامان، پدربزرگ....

-----------------سخن بزرگان--------------------

آلبرت انیشتین:مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ، زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید میشوند.

-----------------سخن بزرگان--------------------

چارلز استیون هامبی:خود فریبی به این صورت بیان شده است که انگار روی وزنه‌ای ایستاده‌اید تا خود را وزن کنید، در حالی که شکم‌تان را تو داده‌اید.

-----------------سخن بزرگان--------------------

الیزابت استون:بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد.

-----------------سخن بزرگان--------------------

جی.‌ام. بری:می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.

-----------------سخن بزرگان--------------------

الکس تان:شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.

-----------------سخن بزرگان--------------------

انتوان چخوف:دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند.

-----------------سخن بزرگان--------------------

آلبر کامو:بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست . و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست .
پروفسور حسابی
جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بكوشد.

-----------------سخن بزرگان--------------------

ویل دورانت:هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است، مي باشد.

-----------------سخن بزرگان--------------------

ارد بزرگ:هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ،
شاید امید تنها دارایی او باشد .

-----------------سخن بزرگان--------------------

افلاطون:من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم.
اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود،
گرایش به خشنود ساختن همگان


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:18 ] [ مهدی رضایی ]

نامه عاشقانه, ملک الشعرای بهار

این متن نامه ملک الشعرای بهار به سودابه صفدری(بهار) پیش از ادواج است درحالی که هنوز او را ندیده و تنها وصف او را از دوستان شنیده بوده است.

دوست ابدی من قربانت شوم.
با این که شما را ندیده‌ام، از بخت خودم اطمینان دارم که گنجینه‌ی عزیز و ثابتی برای قلب و روح خویش انتخاب نموده‌ام. ولی نمی‌دانم احساسات شما از چه قرار است. عزیزم من خودم را برای شما معرفی می‌نمایم.
یک جوان ثابت العقیده‌ی خوش قلب، فعال و ساعی، پر حرارت و با غیرت، در دوستی محکم و در دشمنی با اهمیت. حیات من در یک فامیل خوش اخلاق متدین بوده و در دامان مادر فاضله و حق پرستی تربیت شده ام. در فامیل ما خست و دروغگوئی، اصراف و هرزه خرجی موجود نبوده و نیست. به ما یعنی به خود و خواهر و دو برادرم، همواره توصیه شده است که کار کن و فعال بوده و نان خودمان را با سعی و اقدام تدارک نموده و با خوشروئی و آسودگی بخوریم. من از سن هژده سالگی که پدرم وفات کرده است، رئیس و بزرگتر خانواده‌ی خود بوده و فامیل بزرگ خود را با عزت و آبرومندی اداره کرده‌ام و تا امروز که سی و سه سال از عمرم می‌گذرد، رئیس این خانواده بوده و برای خانواده ی خودم جز عزت و سرافرازی و استراحت، چیزی به کار نبسته ام. شهرت و احترام من به قوه‌ی هوش و سعی و اقدام خودم بوده است. ولی چون یک همسر و رفیق دلسوزی که مرا اداره کند، نداشته‌ام با هرچه به دست آورده ام صرف شده است.

خودم در تهران مانده و مادرم به واسطه‌ی مرض اعصاب و مفاصل در مشهد مانده و قادر به آمدن به تهران نشده است. زندگانی من در مشهد خیلی مرتب و آبرومند بوده است. منازل شخصی و اثاث البیت خانوادگی، مادر و همشیره و برادر و قریب پانصد نفر بستگان پدری و چند نفر بستگان مادری من نیز در خراسانند. ولی خودم نظر به علاقه‌ی کاری و نظریات سیاسی، ناچار در تهران اقامت نموده و می‌خواهم داخل یک حیات فامیلی جدیدی بشوم. چون می‌توانم فامیل جدید خودم را به فضل خدا و قوه ی سعی و عمل و معلومات خودم، به خوبی و در نهایت آبرومندی اداره نمایم. به این نیت مصمم شده و به وسیله‌ی عزیزترین دوستانم معتصم السلطنه و مرآت السلطان با شما دست دوستی و وصلت داده و امیدوارم که تا روزی که زنده بمانم دست خود را از دست شما بیرون نکشم و با شما زندگی کنم. به شما اطمینان می‌دهم که من جز شما دیگری را دوست نداشته و نخواهم داشت. مثل سایر جوانان جاهل و بی تجربه، پیرامون هوی و هوسهای جوانی نگشته و در آتیه هم به طریق اولی نخواهم گشت.

من فطرتا با عصمت و عفت و تعصب خانوادگی بار آمده و این حس شریف را تا عمر دارم، از خود دور نخواهم کرد. البته شما هم با آن سوابقی که به پدر محترم شما سراغ دارم و فعالیت و شرافتی که از مادر گرامی ‌و بزرگوارتان و سایر بستگان اطلاع یافته ام، با من هم عقیده بوده و قدر یک دوست صمیمی ‌و همسر جدید را که می‌بایست بقیه ی عمرتان را با او به سر برید به خوبی خواهید دانست و شوهر شما کسی است که دوستی او برای عموم مردم با شرافت و نجیب، ذیقیمت بوده و یک نفر از اخلاق و رفتار او مکدر نبوده و شاکی نیست. بدیهی است که شما نیز از این حیث با عموم هم عقیده بوده و هیچ وقت از من شاکی نخواهید بود. زودتر با یک حس شریف و حرارت پاک و عقیده ی ثابت و مستحکمی، خودتان را برای اداره کردن روح و قلب و خانه‌ی من حاضر کنید. شما صاحب دارائی و ثروت من و فرمانروای خانه و قلب من خواهید بود. باید با نیتی خالص و صمیمیتی قلبی و بی آلایش از عهده‌ی این مسؤلیت و صاحبخانگی و دلداری و دلنوازی حقیقی برآئید.
من به خداوند تبارک و تعالی متوسل شده و با شما متوصل می‌شوم و از خداوند درخواست می‌کنم که قلب شما با قلب من طوری متصل شود که جدائی و فاصله در بین نباشد.

عزیزم به قدری میل دارم تو را ملاقات کنم که حدی ندارد. دوست داشتم که این مطالب را در حضورت عرض کرده و قلب تو را در موقع اظهار احساسات قلبیه‌ی خودم بسنجم و احساسات تو را آزمایش نمایم. من رب النوع عشق و دوستی و صمیمت و وفاداریم. آیا تو هم با من در این عقیده هم راه و هم آواز خواهی بود؟ اخ چه خوب بود که ما زودتر هم را می‌دیدیم. وقبل از موقعی که تکمیل تدارکات به ما اجازه ی ملاقات بدهد یکدیگر را ملاقات می‌نمودیم. دیگر اینطور بشود یا نشود نمی‌دانم. در هر لحظه منتظرم که تو هم احساسات خودت را زودتر به توسط خط خودت به تفصیل برای من بفرستی.

من حالا جز خیال تو و فکر تو مشغولیت دیگری ندارم می‌خواهم بنا آورده و بین قسمت متقدم منزل و قسمت متأخر آنرا دیوار کشیده از هم تفکیک نمایم. منزل حالیه ی ما خیلی خوب، جدید البنا و نوین است. حیف است از این منزل خارج شویم برای اطاق پذیرائی شما دو اطاق مجزا نموده و برای پذیرائی خودم یک اطاق و یک ناهارخوری و برای اطاق خواب هم اطاق دیگری موجود داریم. برای صندوقخانه و انبار و غیره اطاقها و زیرزمینهای مرتب و محکمی ‌مهیاست. وسعت و دلنوازی حیات به قدر مکفی است. گمان نداریم به شما بد بگذرد. فقط شما باید یک آشپز قابل و تمیز زنانه با خودتان بیآورید و کلفت دوست داشتنی هم برای خودتان انتخاب نمائید. در قابلیت و نظافت آشپز خیلی دقت کنید. ملاحظه‌ی صرفه و غیره را ننمائید. در امانت و صحت عمل کلفت هم دقت بفرمائید. از قبل بنده خدمت خانم معظمه ی خودتان سلام و عرض عبودیت تبلیغ نموده از طرف من دست ایشان را ببوسید.
والباقی عن التلاقی تمت م. بهار


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:18 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان آموزنده, داستان, داستان آموزنده سلام بی جواب

روزي سقراط ، حکيم معروف يوناني، مردي را ديد که خيلي ناراحت و متاثراست. علت ناراحتيش را پرسيد ،پاسخ داد:"در راه که مي آمدم يکي از آشنايان را ديدم.سلام کردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذ شت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم."

سقراط گفت:"چرا رنجيدي؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنين رفتاري ناراحت کننده است."

سقراط پرسيد:"اگر در راه کسي را مي ديدي که به زمين افتاده و از درد وبيماري به خود مي پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟"

مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمي شدم.آدم که از بيمار بودن کسي دلخور نمي شود."

سقراط پرسيد:"به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي کردي؟"

مرد جواب داد:"احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي کردم طبيب يا دارويي به او برسانم."

سقراط گفت:"همه ي اين کارها را به خاطر آن مي کردي که او را بيمار مي دانستي،آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا کسي که رفتارش نادرست است،روانش بيمار نيست؟ اگر کسي فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟

بيماري فکر و روان نامش "غفلت" است و بايد به جاي دلخوري و رنجش ،نسبت به کسي که بدي مي کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند.

پس از دست هيچکس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسي بدي مي کند، در آن لحظه بيمار است.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:17 ] [ مهدی رضایی ]
صفحه قبل 1 ... 17 18 19 20 21 ... 54 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
آبان 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392
امکانات وب