داستان های جذاب و خواندنی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های جذاب و خواندنی و آدرس mahdi128.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





سخنان بزرگان, مطالب آموزنده, توماس ادیسون

  من هرگز شکست نخورده ام، بلکه راه هایی را کشف کرده ام که به آن چیزی که می خواهم منجر نمی شوند. - توماس ادیسون

سخنان بزرگان, مطالب آموزنده, توماس ادیسون

    میزی برای کار، کاری برای تخت، تختی برای خواب، خوابی برای جان، جانی برای مرگ، مرگی برای یاد، یادی برای سنگ - زنده یاد حسین پناهی

سخنان بزرگان, مطالب آموزنده, توماس ادیسون

    در روزگاری که دروغ یک واقعیت عمومی است، به زبان آوردن حقیقت یک اقدام انقلابی است - منسوب به جورج ارول


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, ] [ 18:30 ] [ مهدی رضایی ]

 

مطالب طنز دانشجویی, پدر و دختر

شنبه
    می گویم : استادمان گفته دانشجویی که پست الکترونیکی نداشته باشد دانشجو نیست.
    می گوید : استادتان غلط کرده ؛ مگر ما دانشجو نبودیم ؟!
    می گویم : پدر جان ! شما که تا سیکل بیشتر درس نخواندید ؛ در ثانی من دو ماه است که تمرین ننوشتم !
    می گوید : اولا سیکل آن زمان معادل دکترای الان است ، دوما پس این دو ماه چه غلطی می کردی ؟!
    می گویم : هیچ ! فقط استادمان تمرین ها را برای دانشجو ها می فرستد ، من هم که دانشجو نیستم !

=====================

یک شنبه
    پس از مدت ها جروبحث بالاخره پدر جان رضایت داده تا برای من کامپیوتر بخرد !
    می گویم : گفتید روی دستگاه مودم هم نصب کنند؟!
    می گوید : مودم دیگر چه جانوری است ؟!
    می گویم : همان جانوری که پست الکترونیکی دارد !
    می گوید : آها !!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, ] [ 11:19 ] [ مهدی رضایی ]

ظاهربینی‌، از آن‌ دست‌ خصلتهای‌ زشت‌ است‌ که‌ باعث‌ خیلی‌ گناهان‌ دیگرهم‌ می‌شود، مثل‌ قضاوت‌ بد درباره‌ دیگران‌، غیبت‌، تهمت‌ و... زیاد هم‌ نبایدبه‌ چشم‌ اعتماد کرد. چشم‌ فقط‌ ظاهر را می‌بیند و بس‌. باید درون‌ را دید. بایددل‌ را دید.

خدا بیامرزدش‌، مسعود از بچه‌های‌ خیابان‌ پیروزی‌ تهران‌ بود. تابستان‌ سال‌63 با هم‌ در گردان‌ ابوذر از لشکر 27 حضرت‌ رسول‌ (ص‌) بودیم‌. بچه‌ خیلی‌باصفایی‌ بود. مأموریتمان‌ تمام‌ شد و رفتیم‌ تهران‌. چند وقتی‌ که‌ گذشت‌، رفتم‌دم‌ خانه‌ شان‌. در را که‌ باز کرد. جا خوردم‌. خیلی‌ خوش‌ تیپ‌ شده‌ بود. به‌ قول‌خودم‌ «تیپ‌ سوسولس‌» زده‌ بود. پیراهنش‌ را کرده‌ بود توی‌ شلوار و موهایش‌ راهم‌ صاف‌ زده‌ بود عقب‌. اصلاً به‌ ریخت‌ و قیافه‌ توی‌ جبهه‌اش‌ نمی‌خورد. وقتی‌بهش‌ گفتم‌ که‌ این‌ چه‌ قیافه‌ای‌ یه‌، گفت‌: «مگه‌ چیه‌» یعنی‌ راستش‌ هیچی‌نداشتم‌ که‌ بگویم‌.

از آن‌ روز به‌ بعد او را ندیدم‌. ندیدم‌ که‌ یعنی‌ نرفتم‌ دم‌ خانه‌ شان‌. حالم‌ از دستش‌گرفته‌ بود. از اول‌ دل‌ چرکین‌ شدم‌. فکر می‌کردم‌ مسعود دیگر از همه‌ چیز بریده‌و جذب‌ دنیا شده‌، آنقدر که‌ قیافه‌اش‌ را هم‌ عوض‌ کرده‌. دیگر نه‌ من‌، نه‌ او.

زمستان‌ سال‌ 65 بود و بعد از عملیات‌ کربلای‌ پنج‌. اتفاقی‌ از سر کوچه‌ شان‌ ردمی‌شدم‌. پارچه‌ای‌ که‌ سر در خانه‌ شان‌ نصب‌ شده‌ بود باعث‌ شد تا سر موتور راکج‌ کنم‌ دم‌ خانه‌. رنگم‌ پرید. مات‌ ماندم‌، یعنی‌ چه‌؟ مگر ممکن‌ بود. مسعود واین‌ حرفها؟ او که‌ سوسول‌ شده‌ بود. او کسی‌ بود که‌ فکر می‌کردم‌ دیگر به‌ جبهه‌نمی‌اید. چطور ممکن‌ بود. سرم‌ داغ‌ شد. گیج‌ شدم‌. باورم‌ نمی‌شد. چه‌ زود به‌ اوشک‌ کردم‌. حالا دیگر به‌ خودم‌ شک‌ کردم‌. به‌ داغ‌ بازیهای‌ بی‌ موردم‌. اشک‌کاسه‌ چشمهایم‌ را پر کرد. خوب‌ که‌ چشمانم‌ را دوختم‌ به‌ روی‌ مجله‌، دیدم‌ زیرعکس‌ مسعود که‌ لباس‌ زیبای‌ بسیجی‌ تنش‌ بود، نوشته‌اند:

«شهید بی‌ مزار مسعود... شهادت‌ عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ شلمچه‌ »


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, ] [ 16:29 ] [ مهدی رضایی ]

صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..

۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .

۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!

۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…

۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)

۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .

۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .

۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

۱ ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .

۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!

۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!

۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.

۵ عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.

۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.

۷ عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.

۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.

۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)

۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!

۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.

۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیام

داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی

دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!

و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای

مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!

با عرض معذرت از خانوم ها!


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, ] [ 16:28 ] [ مهدی رضایی ]

کشیش یک کلیسا در آمریکا بعد از یه مدت میبینه کسانی‌ که میان پیشش برای اعتراف به گناهانشون، معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند،

برای همین اعلام میکنه که از این به بعد هر کی‌ می‌خواد بیاد به خیانت به همسر اعتراف کنه برای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت کردم بگه زمین خوردم.

ازاین موضوع سالها می‌گذره و کشیش پیر می‌شه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد از یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از هر ۱۰۰ تا اعترافی که میگیرم ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن زمین.

شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چی‌ بوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از خنده روده بر میشه. کشیشه هم نگاهش میکنه وبعد میگه، ‌هه ‌هه ‌هه حالا هی‌ بخند ولی‌ همین زن خودت هفته‌ای نیست که دست کم ۳ بار زمین نخوره...


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, ] [ 16:26 ] [ مهدی رضایی ]

راستی معنای دوست داشتن چیست ؟ شاید باید به قوائد دوست داشتن فکر کنیم ؟ ... به نظر شما احساسی که بتوان نام آن را دوست داشتن گذاشت دارای چه ویژگیهایی است ؟ چگونه ایجاد می شود ؟ و چگونه پایدار می ماند ؟ و قبل از این سوالها یک سوال اساسی : آیا انسان ناچار از دوست داشتن و دوست داشته شدن است ؟ و چرا ؟ به نظر می رسد بدون اینکه انسان دخالتی در این امر داشته باشد وجودش بسته به این احساس و ارزشمندیش در گرو تجلی این احساس است ... از تعاریف متفاوت و متنوعی که در اذهان مختلف افراد در خصوص این حس زیبا وجود دارد که بگذریم ... ناگزیر از قبول پیوند عمیق معنای انسان بودن با دوست داشتن هستیم ... دوست داشتن چیست ؟ در وهله ی اول دوست داشتن یک حس است و در وهله ی دوم یک نیاز .حسی که در همه انسانها و به انواع و اشکال مختلف وجود دارد . دوست داشتن خدا ، دوست داشتن خویشتن ، دوست داشتن پدر و مادر ،دوست داشتن همسر ، دوست داشتن فرزند ، دوست داشتن دوستان و ....اما آیا صرفا داشتن این حس کافی ست؟ آیا اگر کسی ما را دوست بدارد کافیست ؟ آیا همه ی این دوست داشتن ها باید از یک خط مشی یکسان در اندیشه و رفتار تبعیت کند ؟ آیا برای پاسخ گفتن به این نیاز ، کافیست که ما فقط دوست بداریم ؟ و نهایتا دوست داشته شدن چگونه اتفاق می افتد ؟ براستی برای معنا بخشیدن به این حس و نیاز غریب و لذت بخش چه باید کرد ؟ چگونه می توان با تبلور ویژگیهای منحصر بفرد این احساس انسانی به انسانیت خود جلا داد ؟ مرز عبور از خط قرمز حیوان بودن (که به طور غریزی از این حس برخوردار است) و ورود به دنیای انسانیت کجاست ؟ آیا در حلقه ی سوزان دوست داشتن ، جایگاهی برای عقل و تفکر هم وجود دارد ؟ و سرانجام ، رنج شیرین دوست داشتن و دوست داشته شدن رهنمون انسان به کدام مقصد است ؟ خیال می کنم صرف نظر از نگاه فیلسوفانه ، باید و باید در جستجوی راهی و ابزاری بود برای هدایت این نیاز ... هرچند انسان آگاهانه یا نااگاهانه دریافته است که دوست داشتن نیز ناگزیر از ضابطه و قانونمندی ست ... نظر شما در این خصوص چیست ؟


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:48 ] [ مهدی رضایی ]

خترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده
پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوسخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده
پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
ت خواهد داشت.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:46 ] [ مهدی رضایی ]

گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی  گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ، کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی...  نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام   در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،      نیست روزی که از تو نگفته باشم   امروز آمد و از تو گفتم ،نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ،    دلم خالی نشد و گرفته دلم ، کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟  نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ، یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری....   نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ، به نقطه خوشبختی برسانی ،  مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را خواهم داشت  نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ، نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:44 ] [ مهدی رضایی ]

یک دختر خوب با یه بار کلاس رانندگی رفتن نمیگه من 4 ساله گواهی نامه دارم.>>

> >

یک دختر خوب کمتر بر این لینک ها کلیک میکند:شوهر یابی ، شوهر یابی در 5 دقیقه .>>

> >

یک دختر خوب کمتر شماره میده ومیگیره و با دوستاش عوض میکنه و کلکسیون شماره باز نمیکنه.>>

>
>

یک دختر خوب وقتی براش خواستگار میاد تندی نمیره تاریخ عروسی رو تعیین کنه.)هنوز هیچی نشده(>>

> >

یک دختر خوب تو چت نمیگه خونمون سعادت آباد،بابا مالک سایپاست و هر هفته میریم خارج.>>

> >

یک دختر خوب وقتی براش خواستگار مناسب اومد قبول میکنه و نمیگه:من فعلا میخوام درسمو ادامه بدم.>>

> >

یک دختر خوب نباید مقدار مهریه شو تاریخ تولدش تعیین کنه اونم به سال میلادی.>>

> >

یک دختر خوب پای تلفن هیچوقت نمیگه لطفا مزاححححححححم نشششییییییییییید چونکه این یعنی مزاححححححححم بشششییییییییییید.>>

> >

یک دختر خوب وقتی یه پسر بهش متلک میندازه تندی فحش نمیده و پدر و مادر پسره رو جلویه چشماش نمیاره.>>

> >

یک دختر خوب بعد از کلاس درس به جای رفتن به خونه تعداد مغازه و پاساژ لباس فروشی را شمارش نمیکنه و مثل مامور تاذیرات هی قیمت ها رو سوال نمیکنه.>>

> >

یک دختر خوب نباید یه مدلی تیپ بزند که انگار نه انگار که لباس پوشیده نکته کنکوری)بدن نما نباشه(تا اینقدر پسرا تو خیابون تلو تلو نخورن.>>

> >

یک دختر خوب بعد از آشنا شدن با یه کیس مناسب موقع تنهایی احساسی نمیشه و نمیره هی درختو ستون های خونه شون رو بغل کنه.>>

> >

یک دختر خوب به جای اینکه پول خود را حروم کلکسیونه لباسو کفشو لوازم آرایشی کنه جمع میکنه واسه جهیزیه اش.>>

> >

یک دختر خوب برای بیرون رفتن از خانه 1 ساعت ، بهتره بگم بیشتر از 1 ساعت جلوی آینه صافکاری و نقاشی نمیکند.>>

> >

یک دختر خوب جکهای چیزدار رو برای دوستاش نمیگه و SmS نمیکنه حالا ما یه اشتباهی کردیمو 2 کلمه حرف مردونه زدیم شما که نباید سو استفاده کنین.>>

> >

یک دختر خوب وقتی که ازش دعوت میشه بیاد وسط برق3 هی نمیگه: بلد نیستم ، پام درد میکنه ، دیسک کمر دارم و فامیل و طایفه رو نابود نمیکنه.>>

> >

گشتم نبود نگرد نیست!!!(دختر خوب رو میگم)>>


برچسب‌ها:
[ جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, ] [ 14:15 ] [ مهدی رضایی ]

سرگرمی,حکایت, حکایت آموزنده

شخصی می‌گفت: روزی به عیادت یکی از فضلا که بیمار بود رفتم و چون نزد او نشستم و پرسش احوال او کردم، به او گفتم خدا را شکر کن و حمد بجا بیاور. تبسم نمود و گفت: چگونه شکر کنم و حال آنکه خدای تعالی فرموده است: « و لئن شکرتم لازیدنکم» یعنی: شکر بکنید همانا زیاد می‌کنم برای شما ... و می‌ترسم اگر شکر او کنم بر بیماری من بیافزاید!


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:11 ] [ مهدی رضایی ]

سرگرمی,مطالب خنده دار, طنز خنده دار,

1- يک پسر خوب امضاء گواهي نامه اش خشک نشده به رانندگي خانمها گير نميدهد

۲ـ یک پسر خوب تنها جوکهايي را بيان ميکند که مورد تائيد وزارت 1) ارشاد اسلامي2) وزارت بهداشت3) وزارت مبارزه با تبعيضات استاني و ... باشد.

۳ـ يه پسر خوب کمتر با اين جمله مواجه ميشود"مشتري گرامي دسترسي شما به اين سايت مقدور نمي باشد"..

۴ـ يه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نميره.

۵ـ يه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب نميکنه بزنه تو اتاقش.

۶ـ یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با ديدن يه خانم رديف چشماش مثه چراغهاي فولکس نميزنه بيرون..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:11 ] [ مهدی رضایی ]

پ نه پ, مطالب خنده دار, پ نه پ جدید

 دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟
میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!!
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
آب خونه قطع شده بود. بعد که وصل شد یه آب زرد از شیر میومد. می پرسه زنگ لوله هاست؟
پــــَ نه پــــــَ سازمان آب واسه عذرخواهی اولش آب پرتقال می فرسته..!
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلو در پارک کرده میگه میخوای بری تو؟
پـَـــ نــه پـَـــ در و باز کردم هوای کوچه عوض شه
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
رفتم فست فود گارسون دختر اومده میگه غذا میل دارین ؟!
میگم پـَـــ نــه پـَـــ بشین ۲ دقیقه اومدم خودتو ببینم همش تو اشپزخونه ای!!!
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
رفتم حموم داد زدم میگم این آب چرا ســـــــــرده؟!!!! بابام میگه داری دوش میگیری؟
میگم پـَـــ نــه پـَـــ دارم تمرین های دوره غواصی رو تو تشت دوره میکنم …
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
رفتم خاستگاری میرم تو اتاق که با دختره خصوصی صحبت کنم دختره میگه میخای باهام ازدواج کنی
میگم پـَـــ نــه پـَـــ اومدم باهم خاله بازی کنیم حوصلم سررفته بود
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
پسره به دوستش میگه:GF همون دوست دختره؟!؟! دوستش
میگه پـَـــ نــه پـَـــ مخفف گوجه فرنگیه
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
جارو دستم بود داشتم می رفتم اتاقمو جارو بزنم … عمه ام دید گفت داری میری جارو بزنی؟
پـَـــ نــه پـَـــ زنگ زدم بچه ها بیان قسمت هشت هری پاترو بسازیم
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:شیرِ؟
میگم:پَــــ نَ پَــــ… گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟
گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم!
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
با دوستم رازِ بقا میدیدیم بهم میگه:شیرایِ نَر همشون صورتاشون مو داره !!!
گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط اونائی که عضو پایگاه مقاومت بسیج جنگلن اینطورین
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
دوستم پریده تو استخر داد میزنه میگه شنـــا کنم ؟
میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ بزار اهنگ تـایتـانیک بزارم آروم غرق شو..!
...........پ ن پ های جالب و با حال..............
اومده تو اتاق ،قابِ عکسِ رو دیوار و دیده میگه : وای داداشتــــــــــــه؟؟؟
میگم: آره
میگه : عکسشـــــــــــــه؟؟؟
میگم پـــَــ نَ پـــَـــ خودشه ، گذاشتمش رو دیوار با دمپایی کوبیدم رو صورتش،چسبیده به دیوار!!!


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:10 ] [ مهدی رضایی ]

بد ترین بنده خدا,داستان بد ترین بنده خدا

روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت...
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
ندا آمد:
ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر گفت:زمین.
فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
پدر پاسخ داد: آسمان ها.
فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:8 ] [ مهدی رضایی ]


مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ

درخت گلابی ای فرستاد که درفاصله ای دور از خانه شان روییده بود.

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم

در پاییز به کنار درخت رفتند.سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست

که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.پسر اول گفت:

«درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.»

پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»

پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با

شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.»

پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!»

مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط

یک فصل از زندگی درخت را دیده اید!

شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید.

همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید

فقط در انتها نمایان می شود. وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند!

اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری

پاییز را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن.

لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:51 ] [ مهدی رضایی ]

 

شاید یه روز دلم بگیره اما دل نمیدم به سختیه تموم دنیا

شاید شبایی باشه که بغضم بگیره یادم بره اون تویی که هیچوقت منو یادت نمیره

برای دوست داشتن تو تموم قلب من کمه همین که تو عاشق منی زیباترین باورمه

آخر کار حرف توئه که سربراهم می کنه تموم عشقم اینه که خدا نگاهم می کنه

****
چی عاشقونه تر از این که هر نفس تو با منی خیلی شکستم دلمو دلی که تو نمی شکنی

چه بی اراده روبروت دوباره زانو می زنم از هر چی جز خودت باید دست بکشم دل بکنم


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, ] [ 10:50 ] [ مهدی رضایی ]
صفحه قبل 1 ... 25 26 27 28 29 ... 54 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
آبان 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392
امکانات وب