داستان های جذاب و خواندنی | ||
|
دوشنبه رفتم دانشگاه و با بچه ها مشورت کردم چیکار کنم؟! بچه ها گفتن بزار اون زنگ بزنه بردار باش بحرف ولی سعیده گفت من پسرارو میشناسم سه دفه زنگیده دیگه نمیزنگه!!!
منم رو حساب حرف سعیده شب دوشنبه دیدم طاقت نمیارم باش نحرفم دلم بدمدل براش تنگ شده زنگیدم بهش باش بحرفم!!! ساعت ۱۱-۱۲بود باز!!! زنگیدم برداشت!!! میدونستم توی جملات اولش همینو میخواد بهم بگه!!! برگشت گفت زنده ای؟! گفتم متاسفانه آره هنوز!! گفت چرا متاسفانه؟! گفتم پ ن پ؟ خوشبختانه؟! صدام یه نم گرفته بود گفتش دیشب بهت زنگیدم برنداشتی فک کنم خواب بودی(بیدار بودم ولی از قبل نقشه کشیده بودم چی بهش بگم گفت کجا بود مگه؟! گفتم بیمارستان!!! گفت واسه چی!؟ دیدم داره باورش میشه گفتم:میعاد من نمیتونم بهت دروغ بگم گفت همون من گفتم تو سگ جون تر از اونی که بری بیمارستان گفتم بهت زنگ نزدم ببینم چندوقت بگذره تو نگران میشی بهم زنگ میزنی.... گفت دقیقا میدونستم چرا زنگ نمیزنی!!! دیگه میشناسمت!!! خیارم باشم بعده دوسال میفهمم چه اخلاقایی داری تو گفتم ولی من اولین بارم بود که این کارو میکردم تو از کجا فهمیدی؟! گفت خب دیگه میشناسمت دیگه خلاصه.... من زیر پتو بودم آروم حرف میزدم کسی نفهمه تو اتاقم!!! بعد میعاد غر میزد اه مریم اصلا نمیفهمم چی میگی تو.... گفت نظرت چیه فردا صحبت کنیم؟! گفتم هرموقه بزنگم برمیداری یا طبق معمول حواست به گوشیت نیس برداری؟! ولی باز دلمون نمیومد قطع کنیم داداشش همونی که مامانم پسندیده بودش گفت آره بابام یه سورپرایزه مسخره ای کرد برام!!! گفتم چطور؟! گفت بابام گفت برو دم در یکی کارت داره رفتم دیدم میلاده ولی خوشم نیومد از این سورپرایز میگفتش بهتر بود گفتم شنبه میای ستارخان؟! گفتم با اورشی میای؟! (نیما تو مدرسه ما بود ولی یک سال از ما پایین تر!!! تو مدرسه یه جی اف داشت اسمش مینا!!! ولی بچه باحالیه خوشملم هست دوکسش دانم اونم مثه میهادی اسم واقعیش مریمه!!!) آره بعد میعادی گفت شنبه رو جور کن بگو میری دانشگاه بعد از اونجام بریم خونه ما من: حالا به قسمته هیجان انگیزو باور نکردنیش نرسیدم حالا میهادی برگشت گفت میخوام با مامانت حرف بزنم!!! گفتم با مامانه مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن؟! گفت آره!!! گفتم واس چی؟! گفت میخوام باش حرف بزنم بهش بگم که با منی وقتی میری بیرون دیگه نگران نشه گفتم آره مامانه منم میگه اشکال نداره پسرم گفت مریم من میخوام دوسال دیگه برم از اینجا، تو هم که مامانمی نمیشه بدون تو برم تو هم با خودم میبرم گفت دوسال وقت داری روش فک کنی با من بیای!!! گفت یه جورم میشه ، اینجا باهات ازدواج کنم بعد بریم اونجا طلاقت بدم بعد اونجا با هرکی دوس داشتی ازدواج کن!!! اینارو میگفت و میخندید!!! منم میخندیدم میگفتم بعععععععععععله گفت میخنده!!! گفتم آره از خنده هات معلومه جدیه!!! گفت نه من نمیدونم چرا خندم میگیره ولی دارم بهت جدی میگم!!! چند باری تکرار کرد که داره جدی میگه و به شوخی نگیرم و گفت آره دیگه من باید برم بدونه تو هم نمیتونم برم تو هم باید با من بیای من گیج مونگلی زده بودم و فقط میخندیدم و میگفتم بهههله گفت آره خلاصه دوسال وقت داری بهش فک کنی!!! گفتم باشه شارژم تموم شد فهلا کاری نداری؟! گفت نه دیگه شب بخیر خداحافظ!!! من الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم!!! امروز صبح پاشدم به هدی خواهرم گفتم وای هدی چه خوابی دیدم!!! بهش گفتم بنظرت یه خاستگار بیاد موقعیتش خوب باشه و دوسش داشته باشی ولی بگه باید بریم خارج از کشور زندگی کنیم خوبه؟ هدی گفت اگه موقعیتش خوب باشه آره!!! (یکم فک کردم خب اگه موقعیتش خوب نباشه چی؟! قبلنا یه خاستگار همین مدلی واس هدی اومده بود یکی از فامیلای بابام بود ولی خارج زندگی میکردن ولی مامیم راضی نشد و گفت بچمو بفرستم تو غربت؟! ولی خب هدی هم اون پسره رو تا حالا ندیده بود و باهاش آشنایی نداشت!!! فک کنین میرفت اونجا و باهم دعوا میکردن!!! خب دخترا خونه شوهر دعوا میکنن میرن خونه باباشون ولی اونجا هیچکیو نداشت که!!! هدی گفت آره اون خاستگاره من موقعیتشم خوب بود ولی مامی نزاشت برم!!! وای دارم دیوونه میشم!!! من بدون میعاد نمیتونم زندگی کنم از یه طرفم شما با این حرفای میعاد چه نتیجه ای میگیرین؟! یعنی حرفش واس ازدواج جدی بود؟! خودش که هی میگفت جدی میگم!!! خب وقتی میخواد منو با خودش ببره من برم اونجا با اون چه سنمی دارم؟! وای دارم دیوونه میشم!!! چند روز پیش داشتم به این فک میکردم که اگه میعاد نبود از هیچ پسره دیگه ای هم اصلا خوشم نمیومد!!! اونم با اخلاقای پسرای امروزی که فقط تو سرشون یه چیزه..... خیلی وقته که بی اف ندارم یا با هرکی دوس میشم فوقش یه هفته ای تموم میکنیم فقط واس این که الان معیار دوستی بر پایه شهوت بنا میشه!!! دوس داشتناشون فقط واس یه چیزه.... بخاطره همین دیگه دوس داشتنه هیچکدوم از پسرارو قبول ندارم هیچ، فقطم از پسرای پاک و با دین و ایمون خوشم میاد که اونام.... خر غیرت و مسخره بازی و یا بچه لات.... تنها پسره ایده آل من میعاده واسه همه چیش!!! اخلاق، رفتار،تینت،چهره، اندام.....
میعادیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی با این که به دین و مذهب و بهشت و جهنم و اینا اعتقاد نداره ولی کارای زشت نمیکنه و از کارای گناه بدش میاد چون فقط معتقده خدا وجود داره..... من واقعا نمیدونم باس چیکا کنم کمکم کنین خواهش میکنم.
نظرات شما عزیزان:
سلام دوست عزیز
به سراغ من اگر می آیید، تند و آهسته چه فرقی دارد؟ تو به هر جور دلت خواست بیا مثل سهراب دگرجنس تنهایی من چینی نیست، که ترک بردارد مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من. . . . . . . . از شما دعوت میشود که به وبلاگ من سربزنید و اگر تمایلی به تبادل لینک داشتید مرا با نام وبلاگم لینک کرده و اطلاع دهید با چه نامی لینکتان کنم. [گل] برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |